از نمایشگاه نه که از جنگ برگشتم خسته ،غارت‌شده،عزادار برای سرخی چشمم چقدر باید عزاداری کنم ؟یک‌ماه؟دو ماه؟  شاید باید برمیگشتم قم نباید خودم را خسته می‌کردم امیدواری و ناامیدی‌ام به چند خطر قرمز وابسته است اینکه از خودم بدم بیاید یا نه به چند خط قرمز داخل سفیدی چشمم وابسته است همیشه اردیبهشت رد خودش را میگذارد کاش همیشگی نبود آیا دوباره قرارست عادت کنم؟سرم درد میکند چشمم مامان هرچند ساعت گزارش میخواهد با اینکه اغلب شب قبل تا حد زیادی از اینکه فردا چه‌کاره خواهم بود باخبر است باز در تمام روز میپرسد کجایم و چه میکنم شبها ده به بعد محض اینکه مطمئن شود رسیده‌ام و سالمم و یده نشدم و بهم نشده و زیر ماشین هم نرفتم اس‌ام‌اس میزند کجایی؟مینویسم:خوابگا.نمیگویم خوابگاه چون خوابگا ست سر شب شام خوردم قطره ادونسد ریختم و خوابیدم فکر کنم یک ساعت بعد صدای دالامب و دولومب موسیقی محلیشان بیدارم کر که توی زمین چمن به راه می‌اندازند به مناسبت هفته خوابگا.دیشب نور افشانی بود و موسیقی گیلکی دیشب از خطوط قرمز خبری نبود بهتر بودم خوشحال بودم میخواندم می‌جانه یاره‌ی دگو دبو قبای گالشی .امشب از خودم بدم میآید رفتم پایین که ببینم چه‌خبر است چهار مرد آورده بودند که خراسانی برقصند بچه‌ها کل میکشیدند فرزانه را دیدم که گفت بیا اتاقم کتاب‌هات رو بدم دوتا کتابی که از افق گرفته بودم را جاگذاشتم توی غرفه جلسه شعر دانشکده به پدرام پیام دادم که بپرسد ببیند دم صندوق نشر افق جا نمانده فالفور جواب داد چرا اینجاست برات میارم دانشگاه یا میدم فرزانه بهت بده فرزانه بالا پایین می‌پرید کل میکشید و محکم دست می‌زد گفت به آش نرسیدی آش می‌دادند گفتم خواب بودم گفت کتابها رو حساب کرده بودی جا گذاشتی؟گفتم اره بابا من گیجم چه دوست پسر خوبی داری پیامم نرفته جواب داد گفت همیشه آنلاینه یاد الف افتادم که سه روز تا یک هفته بعد جواب میداد  سرترالین دیگر به دادم نمیرسد کار از این حرفها گذشته روزی از خط زرد مترو میترسیدم امروز گفتم کاش خودم را بیاندازم زیر قطار دختر کنار دستی‌ام شنید انگار جدی گرفته باشد دستش را گذاشت روی شانه‌ام و یک قدم به عقبم کشید همان دم قطار آمد سریع و مهیب و بادش خورد توی صورتم و مقنعه‌ام را لرزاند  با دختر کنار دستم رفتیم داخل قطار گفت چقدر پریشونی دختر! خندیدم و گفتم نمیخواستم واقعا زیر قطار له شوم لااقل با کوله سنگین پر از کتاب نمیخواستم بعد از جو امسال نمایشگاه حرف زد من سرپا گوش میدادم و او نشسته بود کف قطار  بعد دروازه دولت پیاده شدم و خط عوض کردم و آمدم انقلاب که برم جلسه شعر .دانشگاه که رسیدم به بابا زنگ زدم برای عمل چشم برام استخاره بگیرد نیت را نگفتم فقط گفتم برو پیش همون که عزیز تعریفش رو میکرد و یک استخاره بخواه  درمان درمان درمان کاش درمانی باشد و کاش درد بی درمانی نه.ولی خب باز دم قرص‌هایی گرم که امشب خوابم میکنند 

 

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روایات پراکنده بهترین مزه ها شرکت همیار سیستم کیفیت وبلاگ جهانی شاعران و نویسندگان مینو گرافیک سیب فرکتال موبایل دیتا مجله پادرا شورای دانش آموزی مدرسه ی ما وبلاگ تهران